انتشارات افکار منتشر کرد:من از آذری چیزی نمی فهمم رحمان.اما هربار كه می خوانی تصویر دختری از ایل را با روسری رنگی در مقابل چشمم مجسم می كنی.و من به تصویر خیالی دختری می اندیشم كه شبیه مونالیزا بر صورتم لبخند می زند.زخم سارا توی صدای تو است.تو مردی و خبر نداری اما من این زخم های زنانه را خوب می شناسم.حتی اگر بین اینجا و محل وقوع آن حادثه كیلومترها و قرن ها فاصله باشد و من از افسانه های كوهستان های برفی همیشه سردتان هم چیزی ندانم باز فرقی نمی كند.