انتشارات داستان منتشر کرد:و به ناگاه شاید در حد ثانیه یادش آمد روزهای بسیاری آنجا درست در قاب پنجره ایستاده و با لب و دندانی زیبا قهقهه زده، موهایش را شانه کرده، لباس سفید چین دارش را پوشیده یا حتی آن تل مسخره خواهرزاده اش را زده که یک پاپیون رویش دارد و با کلید کوچکی روشن می شود و مثل میکی موس ها از خودش ادا درآورده. سرش سوت کشید. قولنج پشتش را گرفت و آخ آرامی گفت. سعی کرد به خاطر بیاورد چه زمانی برای اولین بار مرد را دیده؟ اصلا تا به حال در خیابان های منتهی به خانه یا همین جلوی در او را دیده یا نه؟فروشگاه اینترنتی 30 بوک