انتشارات نصیرا منتشر کرد:شاید که آدمیاز آبی ترین قسمت در خور اشتیاقمیلی نداشته باشدبه پلک های صبحبه بازوی زنی از جناح راستبه بشقابی سفید از معاشرتبه انتظار که پرستاری فرضی استدیشب یک تکه از سفیدی استکنار خیابان ایستاده بودفراموش کردماز خاکی که بر گونه داشتیاز طعم گیلاس در حنجرهصدا که می زدی مراتکه ای سرخاز کشتن خویشبه دیدن آمده بود