انتشارات سخن منتشر کرد:یک روز بالاخره جراتم را جمع میکنم، تک و تنها با تمام حس های ناب روحم دست به یکی میکنم و دل به دریا میزنم و تنم را به باد میسپارم. خودم...فقط خود خودم، بی هیچ وابستگی، بی هیچ تعلقی. من و روحم! چه فرقی میکند در چه سن و سالی و چه نقطه ای از جهان باشم؟ من که برنخواهم گشت! فقط یک خلیج و من...میروم آن جا که تا چشم کار میکند آبیست؛ آبی...آبی...آبی! آن قدر با من درونم و من میان قلبم حرف میزنیم تا به یک نقطه، فقط یک نقطه از تفاهم برسیم. آشتی کرده و درک شده، چه کسی خواهد فهمید که من از دریا میترسیدم؟