انتشارات روشنگران منتشر کرد:مهتاب گفت: «حالا که مردی با نامردی یکی شده، بدی در خوبی غلتیده و نامردی و دون صفتی سکه روزگاره و کاروان عشق زودتر از معمول بار و بنه اش را به پاییز رسانده و خزان گرفته، همان بهتر است که هرکدام به سوی زندگی خود برویم و جدا شویم، با زور نمیشد عشق را به بند کشید، تلاشی است بیهوده.»تمامی آرزوها، امیدها بر باد رفتند و هرآنچه را که رنگ و بوی عشق داشت از مال دنیا و پول تا عشق خالصش را به پای کاظم ریخته بود. و کاظم آن کرد که از او انتظار میرفت و باید میکرد، حبابی بود که زودتر از معمول بزرگ شده بود. همه اسباب و اثاث نداشته اش را جمع کرد و به سر خانه و زندگی جدیدش برد.