انتشارات ایجاز منتشر کرد:همسرش آشفته پرسید: برای چه می خوای ببینیش آلفرد؟- این وظیفه منه. می خوام بهش یه شانس دیگه بدم.- تو نمی دونی اون چه زنیه. بهت توهین می کنه.-بذار توهین کنه. بذار تف تو روم بندازه. روح اون زن فاسده. وظیفه منه که از همه توانم برای نجات روحش استفاده کنم.لحظه ای صدای خنده تمسخرآمیز آن زن بدکار در گوش خانم داویدسون به صدا در آمد.- اما آلفرد اون خیلی دور شده- بیشتر از لطف پروردگار؟چشمان کشیش ناگهان روشن شد و صدایش آرام و دلپذیر.- هرگز! یه گناهکار حتی ممکنه بیش از عمق جهنم در گناه غرق شده باشه اما کی گفته لطف پروردگار نمی تونه بهش برسه!از متن داستان باران