انتشارات فنی ایران منتشر کرد:بابا هیولا راگرفته بود و داشت می آمد.وای چه هیولای ترسناکی! کله ای آهنی داشت و تنش مثل گرگ بود.دم رنگ رنگی بلندی هم داشت.هیولا باز نعره کشید. من و مرغ مینا رفتیم پشت پرده قایم شدیم.شغال داستان نارگل همان شغال داستان مولوی است؛ داستان شغال و خم رنگشغال این بار به جنگل آمده و بدجوری مرغ مینا را ترسانده. اما همیشه هم ترس چیز بدی نیست؛ مخصوصا اگر به جای فرار از ترس هایمان با آن ها روبه رو شویم... .