انتشارات فرهنگ و هنر منتشر کرد:در روزگاران قدیم در یکی از شهرهای ایران پسر فقیری به نام سندباد به همراه مادرش زندگی میکرد. یک روز که سند باد مشغول بازی بود مرد غریبه ای به او نزدیک شد و گفت: «تو باید سندباد باشی من عمویت هستم و از راه بسیار دوری آمده ام تا شما را ببینم سپس مرد غریبه یک مشت پول از جیبش درآورد و به او داد.»فروشگاه اینترنتی 30 بوک