انتشارات داستان منتشر کرد:اتوبوسی به مقصد بهشت، آماده رفتن است مسافران محترم سوار شوید!جا نمانید.مولانا با خود سخن می گوید:بس جهد می کردم که من آیینه نیکی شوم تو حکم می کردی که من خم خانه سیکی شوم وقتی عاشق بی خبر بی دل که گم شده است و به دور خود می گردد،خسته می شود و می خواهد از این ها همه دست بکشد،خطاب می آید:تو که هستی که کنی یا نکنی؟این من بودم که بی قرارت کردم . عاشق،رسوا،دیوانه و خوار می شود. این ها به دستور حاکم احساس است و سهم و نقش و بازی عاشق،در صحنه،عشق و جان بازی است.