انتشارات سوره مهر منتشر کرد:دروغ و رذالت را در چشمان محمدی میتوانم ببینم.حرفی از قلبم می جوشد و بالا می آید محمدی دست روی شانه ام میگذارد و می خندد:«فکرشو بکن...تو دیگه از امروز پسر شاهی، ...پسر شاه»میخواهم فریاد بکشم. اما فکری به من دستور میدهد که حرفم را آرام به زبان بیاورم تا در تک تک سلول های محمدی نفوذ کند. بعد از چند ساعت سکوت دهانم را باز میکنم و شمرده شمرده میگویم:«من...پسر...شاه...نیستم...»فروشگاه اینترنتی 30 بوک