انتشارات شمشاد منتشر کرد:تابستان همه حرفش را می زدند : چطور ایزابل ، ته تقاری خانواده ریچاردسون بالاخره به سرش زد و خانه را به آ تش کشید کل بهار حرف از میرابل مک کلوی کوچک بود - یا بسته به اینکه کدام طرفی بودی در باره می لینگ چو - و حالا بالاخره موضوع جدید و هیجان انگیزی برای حرف زدن پیدا شده بود. آن شنبه در مه کمی بعد از ظهر خریدارانی که سبدهای خرید خود را در هاینن این ور و آن ور می بردند صدای آژیر ماشین های آتش نشانی را شنیدند که به سمت تالاب اردک می رفتند.ساعت دوازده و ربع چهارتای آن ها در خط قرمزی نا منظم در مقابل پارک لند دراید پارک کرده بودند جایی که هر شش اتاق خواب خانه ریچاردسون در آتش بود و هر کسی از نیم مایل آن طرف تر می توانست دودی که مثل ابر سیاه و متراکم صاعقه دار از درختان بالا می رفت را ببیند.فروشگاه اینترنتی 30 بوک