انتشارات سوره مهر منتشر کرد:استین لباسش را بالا زد. احمد هم کنار شیر آب نشست. چند گلوله توپ کنار قرارگاه به زمین خورد. جعفر مشتی آب به صورتش پاشید. صدای زوزه ی توپ آمد. از آرنج تا نوک انگشتان دستش را هم شست. دستش بالا رفت تا مسح بکشد. گلوله کنار منبع آب فرود آمد. هن.ز انگشتانش به رستنگاه موهایش نرسیده بود که ترکش بزرگی به سرش اصابت کرد. به زمین افتاد. فرصت نداشت تا ببیند احمد با یک پای قطع شده چطور بالای سرش ایستاد، نشست و بعد خم شد. دست به سر جعفر کشید. فرصت نداشت تا فریاد یا حسین احمد را بشنود. صدای برخورد ترکش گلوله ای که از گرد راه رسید، به تن احمد فرو رفت؛ اما احمد فرصت داشت لبخند بزند...به که؟ معلوم نبود... خیلی زود بی هوش شد.فروشگاه اینترنتی 30 بوک