انتشارات پل منتشر کرد:باید هم بروم تا پانزده خرداد.بعد بپیچم سمت امام خمینی، نوک مداد را آن قدر بکشم روی نقشه تا برسم به این جا روی اعدادم. نمی دانم دفترم را کجا گذاشته ام. هرچه می گردم توی کوله پیدایش نمی کنم، برای آن که یادم نرود گوشه ی چپ پایین ذوزنقه ی بازار می نویسم:سیصد و پنجاه و هشتمین.سر را می چرخانم رو به لبه ی بام ها، خشت دیگری می افتد زمین، می نشینم روی زانو و لنز را می چرخانم سمت هلالی دیوار. سیاهی نزدیک می شود و می آید سمت من؛ آن وقت باز تو می آیی وسط سیاهی. انگار که سنگینی سایه ات افتاده روی تنم.فروشگاه اینترنتی 30 بوک