انتشارات نسل نو اندیش منتشرکرد:من در روستا یی در خانواده متوسط با پدر و مادری بی سواد متولد شده ام.تحصیلاتم تا سوم راهنمایی که به علت فقر مالی نتوانستم ادامه تحصیل بدهم. برای کار کردن به شهر آمدم.از آنجا که به خوب زندگی کردن علاقه داشتم، همیشه سعی می کردم مانند آدم هایی رفتار کنم که از لحاظ مادی،زندگی بهتر داشتند؛ دلیل هم این بود که کسانی که خانه های خوب دارند، ماشین های مدل بالا دارند، لباس های مرتب می پوشند، فارسی سلیس صحبت می کنند و ...حتما از من بهتر هستند.روحیه کنجکاو داشتم و تقریبا با همه اصناف و گروه های شغلی جامعه معاشرت و درباره زندگی شان تحقیق می کردم.سعی داشتم زندگی و اخلاق خود را با آنان تطبیق دهم.بعد از مدتی آنان را با جامعه کوچک روستای خودم مقایسه کردم و متوجه شدم تقریبا بیشتر افراد هر دو جامعه از نظر فکری در یک سطح هستند و فقط میزان پول و نوع شغل آنان است که شکل زندگی شان را از یکدیگر جدا کرده است؛همان دغدغه ها و دیدگاه هایی را اکثر مردم روستا در مورد خودشان، پولشان، خوراکشان، آینده شان، بچه هایشان، محیط زیستشان، آدم های اطرافشان، کارشان،توانایی هایشان، داشته ها و نداشته هایشان دارند،اکثر مردم شهر نیز دارند.