ماجرای اصلی رمان بدین قرار است : مردی به همراه دوستش مشغول تحسین یك شی هنری هستند .او صدای خندههایی را از اتاق فرزندانش میشنود یا گمان میكند كه میشنود . همه كتاب در همین زمان بسیار كوتاه جریان مییابد .اما در محدوده این زمان و مكان، زمان و مكان دیگری هست، بالقوه و شاعرانه، همان كه نویسنده آن را بسط و پرورش میدهد .در این رمان همان گونه كه نویسنده خود اذعان داشته، هیچ رویداد تاریخی، اجتماعی یا سیاسی به چشم نمیخورد، بلكه "ساروت "در این اثر كشمكشهای درونی افراد را كه در پس گفتار پنهان میماند، نشان میدهد .او در واقع آنچه را در سوی دیگر "هیچ "میگذرد به تصویر میكشد