انتشارات مجید منتشر کرد:در زمان کودکی، پدر و مادرم مجبورم کردند تاپیانو یاد بگیرم، کاری که از آن متنفر بودم. زمانیکه از خانواده جدا شدم؛ همهی آنچه را که آموختهبودم، فراموش کردم به جز یکی: اگر سازت کوکنباشد، نواختن اکثر ملودیهای زیبای جهان بهآهنگی گوش خراش تبدیل میشوند. زمانی که دروین بودم و خدمت نظام وظیفه را انجام میدادم، طی دو روز مرخصی که برای استراحت و تجدیدقوا داشتم، پوستر دختری را دیدم بدون اینکه خودش را از نزدیک دیده باشم،فورا چیزی را در وجودم احساس کردم که هیچ مردی نباید آن را تجربه کند،عشق در نگاه اول. وقتی وارد شلوغی تماشاخانه شدم و بلیت را خریدم کههزینهاش بیشتر از درآمد یک هفتهی من بود، دیدم که همهچیز در درونم ازکوک خارج شد، رابطهام با والدینم، گردانم، کشورم و دنیایم، ولی یکباره باتماشای رقص این دختر، هماهنگ شد. این امر ناشی از موسیقی عجیب و غریبو حرکات شهوانی روی صحنه و حس مخاطبانی که در سالن حضور داشتندنبود، بلکه به خاطر خود آن دختر بود. آن دختر تو بودی، ماتاهاری.