انتشارات مهراندیش منتشر کرد :خنده ملایمی کردم و جواب لرزش گونه قفسهسینهاش را احساس کردم.چند دقیقهای همانطورروی شنهای سرد دراز کشیدیم،به ستارهها خیرهشده بودیم و از نادرترین نوع سکوتی که میتواندنصیب کسی در شهر شود،لذت میبردیم.کمیبعد لایلا رویش را برگرداند و به چشمهایم زل زد.گریختن از نگاههای شبزده لایلا شدنی نبود؛پرنده چشمهایم را سپردم به آسمان نگاه او وگذاشتم مرا تا هرکجا که دلش میخواهد،ببرد.زیرنور نقرهای ماه موهایش و صورتش و لبهایشبه رنگی دیگر دیده میشدند.........فروشگاه اینترنتی 30 بوک