انتشارات نگاه معاصر منتشر کرد:همه عمر سر از این خمارمستی که هنوز نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی هرسال محرم که میرسد خود را در خیل جمعیت، حیران میبینم. وقتی به خود میآیم که مرا چه شده و چرا چنین آشفته وشیفتهام، یادم میآید که دیری است سینهام شرحه شرحه محبت انسانی است... .