کتاب را که باز کنی، سفر آغاز خواهد شد در جاده های غربت زده جهان، در کودکی ها دور از من و تو و قبیله بی چتری که همچنان روز به شب جهان می رود ما همه از یک قبیله بی چتریم فقط لهجه هایمان ما را به غربت جاده ها برده است و در ماه ترین ایستگاه زمین و گریه های بزرگ می خواهم راه بروم، سوت بزنم، دور شوم کمی از این همه صندلی های پر دود کمی از این همه چشم و عینکهای سیاه می خواهم در ماهترین ایستگاه زمین در محرم ترین ساعات ماه گریه کنم.