انتشارات پرسمان منتشر کرد:همانطور مقابل سونیاد ایستاد و مانند فاتحی که در جنگ بالای پیکر نیمه جان دشمنش بایستد یا شکارچی که بر روی لاشهی صیدش پابگذارد، منتظر شنیدن حرفی از سونیا بود...سونیا سر بلند کرد و با چشمهای به اشک نشسته به سالاری چشم دوخت. تمام تلاشش را میکرد تا مروارید اشکش از صدف چشمانش فرو نغلطد؛ چون نمیخواست بیشتر از این جلوی چشمان پر غرور سالاری فرو بریزد و ته ماندهی غرورش را به حراج دیدگان این مرد مغروذ و بی رحم بگذارد... .