انتشارات شقایق منتشر کرد:دلش میخواست همان دم برخیزد و به عمارت، نزد او بارگردد خوب میدانست که طاقت دوری او را تا همین حد هم نداشته خوب دوام آورده بود، اما از این به بعدش دیگر محال بود. دلش برای آن چشمهای روشن و آن وجود مهربان پر میکشد. حقش نبود که با او آنگونه رفتار کند. خواست از جا برخیزد که ناگهان صدایی آشنا او را بر جا میخکوب کرد... .