انتشارات نصیرا منتشر کرد:صبحها که با سکوتش بیدار میشد صورتش از صدای خوابها سپید بود. از رنگها و اشکالی که به بیزمانی و بیمکانی «هیس» می رسند. سکوتش را از خوابها میشست. سکوتش را به آشپزخانه، به کتابها، به خیابان، تلفن و همهی اشیا و مکانهایی که در صداها به پایان روز میرسند. میبرد به جهانی تکیه میداد که از گوشها لبریز بود.صورتش را از دستها برداشتم و جیغ را به میهمانی گربهها بردم دهانش را از لبهایی که از بهمن میآمدند برمیدارم صبح، سکوتش را روی دیوارها میچیندبرای پرندهای که ندارد دانهای میشود برای شنیدن وفکر کردن به روز و فکر کردن به تووقتی که زمین، سکوت را گره میزند به ماه به دهانی که در خوابها میشکند