انتشارات ویدا منتشر کرد:«لطفا زودتر خودت را برسان...تو تنها امیدم هستی!»همه چیز با یک شوخی بیخطر شروع شد، وقتی دینا مارتینسون و رفیق صمیمیاش جید اسمیت مزاحمتهای تلفنی هیجانانگیزی را شروع کردند. کاری که خطرناک و لذتبحش شده بود. آنها از شهر جدیدشان لذت میبردند و همینطور از هیاهویی که در شهر درست کرده بودند. همهچیز خوب بود تا وقتی که چاک با آدرسی در خیابان هراس تماس گرفت.او و وحشتزده دریافت اشتباهی تماس گرفته است. وسط شوخیهایش متوجه شد پشت خط تلفن قاتلی در شرف وقوع است... .