انتشارات پرسمان منتشر کرد:معدهی مریم، طاقتی براش باقی نگذاشت. حس کرد اگر یک کلمه دیگر بگوید، هرچه از صبح خورده کنار گوش سیمین بالا میآورد. با عجله خداحافظی کرد و یک راست دوید سمت دستشویی. صورتش را چند بار آب زد و به آیینه نگاه کرد.قربان صدقههای بهنام، عروسی باشکوهشان و آن ماه عسل رویارویی همه و همه یک جا جلوی چشمش به نمایش درآمد و بعد همه چیز مثل حباب ناگهان از هم پاشید. چشمهایش را بست و با عقی جانانه، معدهاش را از آن همه اضطراب خالی کرد.