وقتی كه كشیش مراسم دعا و تقدیس را به اتمام رساند، دوشیزه میفیل با تقلا و زحمت بسیار تلاش كرد تا روی پاهایش بایستد و مثل یك مخلوق چوبی قطعه قطعه، خودش را بخش بخش بالا كشید. صدای غژغژ عجیبی از جایی كه نشسته بود به گوش میرسید. احتمالا این صدا، صدای ساییده شدن استخوانهای او روی یكدیگر بود. تصور میكردی درون آن كت سیاه فقط یك اسكلت خشك وجود دارد!