انتشارات سرگیس منتشر کرد:لیوان چای داغ به دستان بیحسم گرما میبخشید. حس کردم روی گونهام...!دستی به گونهام کشید. چرا اشک؟ چرا بغض کردهام؟ چای را تا ته سر کشیدم. بغضم را قورت دادم. دستی به پیشانیام کشیدم.لیوان در دستم مچاله شد و صدای گوش خراشش را با که کردتش زیر پا تلافی مردن.عجب خیمه شب بازیای! این نخها چگونه حرکتم خواهند داد؟ نقش من چه خواهد بود؟زنی که تار موهایش را از زیر شال، باد به بازی گرفته. بغض میکند، اشک میریزد، در دنیایی برزخی زندگی میکند؟در حاشیهی خیابان قدم برمیدارد ولی نمیداند کجا میرود چرا میرود؟ زنی احساساتی با قدرتی مرموز در برابر مشکلات.واقعا در سناریوی زندگی، توصیف من، توصیف مهکامه عمرانی چیست؟ قطرهای قلقلک وار از گونهام رو شد. باز هم؟ به خیابان نگاهی انداختم . دسنم را دراز کردم.تاکسی...! ...آدرس را درست آمده بودم.