انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد:در یک ده کوچک،پیرزنی زندگی میکرد.این پیرزن،یک حیاط داشت قد یک غربیل که یک درخت داشت قد یک چوب کبریت،پیرزن خوش قلب و مهربان بود،بچه ها خیلی دوستش داشتند.یک روز غروب،وقتی آفتاب از روی ده پرید و خانه ها تاریک شد،پیرزن چراغ را روشن کرد و گذاشت روی تاقچه چادرش را انداخت سرش،رفت دم در خانه که هوایی بخورد،آشنایی ببیند،دلش باز بشود...