انتشارات اردیبهشت منتشر کرد:کلاه آبی شل و ولم رو کمی روی پیشونی پایین کشیدم و به اطراف میدان زامبی خیره شدم.تو یه روز گرم و آفتابی،پارک سرزمین وحشت توسط بچه ها و خانواده هایشان شلوغ شده بود،به چنچ گفتم:این عالیه باور میکنی بالاخره این جا رو ساختیم.فقط سرشو تکان داد...