انتشارات دنیای نو منتشر کرد:به گفته پاسترناک«ولادیمیر مایاکوفسکی،خودش داشت زندگی اش را به صحنه تماشا بدل کند و جدا بر این بود که زندگی و هنرش یکی است.»پس این چنین بود که یکی از برترین شاران رقم خورده بود.این شعر را گویا پس از خودکشی مایاکوفسکی در جیب او یافتند نیزحکایت از روح عاصی و عزم پرخاش وی به جهان دارد.ظاهرا این آخرین شعر اوست...ساعتاز نه گذشته،باید به بستر رفته باشی راه شیری در جوی نقره روان است در طول شبشتابیم نیست،با رعد تلگرافسببی نیست که بیدار یا که دل نگرانت کنم همان طور که آنان میگویند،پرونده بسته شدزورق عشق به ملال روزمره در هم شکستاکنون من و تو خموشانیم دیگر غم سود و زیان اندوه و درد و جراحت چرا؟نگاه کن چه سکونی بر جهان فرو مینشیند شب آسمان را فرو میپوشاند به پاس ستارگان در ساعاتی اینچنین آدمی برمیخیزد تا خطاب کند اعصار و تاریخ تمامی خلقت را...