انتشارات پرسمان منتشر کرد:بی قراری درونشان سکوت نیمه شب را هراس انگیز کرده بود.نمیه شبی که قرار بود در لحظات تاریکش سرنوشت دو انسان با یک سکه رقم بخورد.نهال سکه را نشان مارال داد و گفت:من شیر،تو خطحتی با گفتن کلمه«من»ارتعاش صدایش به وضوح شنیده میشد.حاضری؟مارال با نفسی به شماره افتاده آرام سرش را تکان داد.نهال چشمانش را بست و با گفتن بسم الله سکه را به بالا انداخت سکه بعد از چرخ خوردن روی تخت افتاد.نگاهشان با ترس و تشویق روی سکه سر خورد.مارال با دیدن روی سکه اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:فایده ای ندارد نهال خودتو اذیت نکن انگار قسمت اینه که من زودتر از تو به خونه بخت برم.