انتشارات ققنوس منتشر کرد:بهت گفته بودم که او پسر خوش قیافه ای بود؟خیلی خوب نمیشناختمش ولی موهای قرمز رنگی داشت مثل من و صورتی لاغر و مهربان.احتمالا زیباترین چهره ای که تا حالا دیده ام باید این را به خودش میگفتم ولی خیلی خجالتی بودم این طور فکر میکردم شاید منتظر نیست تا فرصتی پیش بیاید و چیزی به من بگوید ولی منتظر است تا حرفی از من بشنود.احتمالا جرعه ای دیگر از قهوه ام نوشیدم.بعدش این را میدانم که هرکاری کردم به جز این که مستقیم به چشم هایش نگاه کنم.بالاخره گفت:>گفتم:>گفت:>به راندال نگاه کردم و شانه بالا انداختم بعد هردو خندیدیم ظاهرا چیز خنده داری به میان آمده بود.