ای کاش نمی دیدمت؟ای کاش نمی خواستمت؟ای باران ببار و تن خسته مرا آرامش ببخش!از من مترس! از من دور مشو!چرا که ترس از دوریت مرا به خاک کشیدمنی که بر افلاک می تازیدم و ستاره ای بودم...اما چه شد که قلب به خاکی دادم...ولی هرچه بود پذیرفتمپس تو نیز مرا بپذیرقلب ستاره ای را از افلاک بپذیر!