انتشارات شقایق منتشر کرد:فکر میکنی برای من آسون بود؟ دیدنت در کنار یکی دیگه و...ناباورانه نگاهش کردم و او با همان طنین گرم و گرفته ادامه داد:اعتراف من اگر برای تو یه کابوسه، برای خودم یه رویای محال بود.سکوتم نه تنها تو، که خودم رو هم آزار میداد.انگار خواب میدیدم. دیگر حرفهایش را نمیشنیدم، شاید هم نمیخواستم که بشنوم. سرم گیج میرفت، دیگر توان ماندن نداشتم. حالم خوب نبود، حالا که او اعتراف کرده بود، من توان تحملش را نداشتم. دستم را به صندلی گرفتم تا از افتادنم جلوگیری کنم. او به کمکم شتافت و مرا روی صندلی نشاند... .