بخوان این شعر و گاهی اگر خونت به جوش آمداگر دیدی بجای می فروش آدم فروش آمددر این شعرم هزاران کوزه پنهان کرده ام شایدپس از ما نوبت می خوارگان سخت کوش آمدبیپما جام ها از شعر من یک صبح بارانی اگر دیدی که از خاکم صدای نوش نوش آمدمباد اما ریاکاران مسجد را بنوشانیکه دیدم کمتر از این آب ها جاهل به هوش آمدچنین کاین بت پرستان پاچه می گیرند از مستانبیا بنشین که از جوبارهای نیمه شب شایدصدای آبشار شعر و موسیقی به گوش آمدچرا لب تشنه ای از بیت پایانم دری بگشاهمین حالا از اینجا کوزه ای بر روی دوش آمد