مرد غریبه با عصبانیت پا به زمین كوبید و گفت: ای احمقها! همین حرفها بود كه مرا به این جزیره كشاند، ولی كاش بین را غرق میشدم یا اصلا به دنیا نیامده بودم. میشنوید چه میگویم؟ اینجا رویاها - رویاها، میفهمید؟ زنده میشوند، واقعیت پیدا میكنند. نه آرزوها، خوابها.