مادر کودک:... آقای «ساهر» به من میگه: «خانوم چرا ناراحت هستین؟ «فرزانه» کاراش فوق العاده شده، خوب رو دیوار خونه اثر هنری خلق کرده»... می بینین ایشون به من چی میگن؟منشی:... (سکوت)؟... شما ناراحت نباشین من بهشون میگم دیگه از این شوخی ها نکنن...مادر کودک: آقای ساهر گفته «من بچه بودم، رو دیوار خونه نقاشی می کردم» بعد بچه ها پرسیدن «ما هم می تونیم این کارو بکنیم؟» می دونین آقای ساهر چه جوابی داده؟ گفته: «خیلی کیف داره خیلی»...علی رغم هرچیزی، فرزانه کوچک، مرا به دوستی انتخاب کرد: او به من نزدیک شد و انگشتش را به طرف صورتم گرفت:تو یه بچه سیبیل دار هستی،... اینو ببین... (یک خرس کاموائی را از توی کیفش در آورد و به من هدیه داد. بعد به من نزدیکتر شد و بیخ گوشم رازی را با من درمیان گذاشت:)مواظبش باش، شبا رو ملافه، نقاشی میکنه.از بخش پنجم