انتشارات آفرینگان منتشر کرد:«فصل بهار بود و غاز روی تخمهایش خوابیده بود و منتظر به دنیا آمدن جوجههایش بود. کلاغ هم مرتب به او سرمیزد و از او پذیرایی میکرد. یک روز غاز به کلاغ گفت: خیلی ضعیف شدهام. می خواهم کمی پرواز کنم و چیزی بخورم. کلاغ گفت: باشد برو!اما انتظار نداری که تا برگردی من روی تخمها بخوابم؟...»