نویسنده به زیبایى از آدمها قصههایى مستقل میسازد كه یكجایى به هم مىرسند و با یكدیگر درد مشترك مىیابند. همچنین با خواندنِ قصه مىتوان مدعى شد كه نویسنده به خوبى از پَسِ این ترسیم برآمده و سرِ بزنگاه افراد وقایع را به هم مرتبط كرده است.در قصه پیشِ رو، براى برخى عشق مفهوم خود را از دست مىدهد و آن را یك شوخىِ مسخره مىپندارند و براى برخى دیگر همزمان با جدایى، تازه آغاز مىشود. یكى آن را جرقهاى زودگذر مىشمارد و دیگرى همچون ستارهاى مستمر و دنبالهدار كه خاموشى ندارد.به هر حال بیانِ سرگذشت شخصیتهاى گوناگون در كنار یكدیگر، قصهاى را ساخته كه خواننده خود را براى دانستن جذب مىكند. نویسنده هم بدون وارد شدن در قضاوت و صادر كردنِ حكم، توانسته آن رابطه لازم میان داستان و مخاطبانش را برقرار كند به نحوى كه نیازى به قهرمانِ خاص نباشد و فقط زندگى روزمره آدمها مورد توجه قرار گیرد.