انتشارات چشمه منتشر کرد:شاخه ی گیلاسمن نمی دانم چرا همیشه با افسوس و دریغ از من یاد می کرد من که از روزهای مصیبت عبور کرده بودم و می دانستم اگر باران به سرم ببارد تنهاتر می شوم من که همیشه به انتهای کوچه خیره شده بودم در انتظار کسی بودم که از انتهای کوچه بیاید تکه ای نان و سبدی سیب را که به عشق آغشته است به من بسپارد که محافظ سبد سیب و عشق باشم دستهایم را به سوی یک شاخه ی گیلاس بردم، شاخه از دستهای من گریخت."فروشگاه اینترنتی کتاب 30 بوک"