رضا و عالیه دو دلداده رمان «جاده جنگ» در هیات کولیها وارد شهر شدند و جلد دوم رمان تمام شد. آغاز سومین جلد هم از آنجاست که روسها به دنبال عالیه، همه را تفتیش بدنی میکنند؛ چه مرد و چه زن.منصور انوری در ادامه رمان خود، دوباره به موضوع مرگان میپردازد؛ همان تیرانداز افسانهای که روسها را بیچاره کرده و هیچ ردپایی هم از او بر جای نیست. حالا شایعه شده که مرگان لو رفته؛ اما این گونه نیست. رضا هم که از همه مهلکهها جان سالم به در برده، به دوست و استاد قدیمش محمدکیهان اعتراف میکند که 20 تن شکر را در جایی به اسم حوضآب، حل کرده است!از طرفی، تیمور به سرگرد پتروویچ میقبولاند که مرگان دونفر است: رضا و سید فاروجی. تیمور دنبال این هم هست که بفهمد رضا چگونه 20 تن شکر را بی آنکه به دست روسها بیفتد، با خود برده است. او درادامه جستوجوهای خود به تارزن غریبی برمیخورد که ناگهان مثل مادهای سیال، از میان اسب او میگذرد.پتروویچ هم که سخت به دنبال مرگان است، گمان میکند که تیمور همان مرگان است؛ اما بعد متوجه می شود که مرگان هر دوی آنها را فریب داده است.در ادامه جلد سوم از این رمان پرپیچ و خم، محمد کیهان و رضا به زورخانه و به سراغ فردی به نام پهلوان فتاح میروند که از دوستان قدیمی محمدکیهان است. قرار می شود آنها به اتفاق هم، شکرهای محلول در آب را با بشکه به شهر بیاورند. از سوی دیگر، زنآقا قابلهای که رضا و عالیه در همسایگی او خانه گرفتهاند به آنها مشکوک شده است.رضا با گاری و بشکهها به سراغ حوضآب میرود . اما داستان، ادامه مسیر او رها میکند تا به ماجرای به رگبار بستن متحصنان در مسجد گوهرشاد بپردازد. بعد دوباره به سراغ رضا می رود که درراه بازگشت با سختیهایی مواجه شده است، از خطر مار کبری تا حمله گرگها و بازرسی روسها؛ اما از همه این حوادث غریب، جان سالم به در می برد.ولی از همه اینها شگفتتر دیدار سیدفاروجی با مرگان مرموز است. سید به مرگان تکلیف میکند که با رضا و عالیه و دوستان دیگرشان به روسیه بروند و دختر سرگرد پتروویچ را که بیماری صعبالعلاجی دارد، به مشهد بیاورند...